گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

جشن تولد

خوش اومدی به دنیا ... غنچه ی ناز و زیبا خنده نشست رو لبها ... وقتی شدی شکوفا جشن تولد تو جشن تموم گلها ... غنچه ناز کوچک تولدت مبارک یه کیک و شمع خوشگل ... بادکنکای رنگی وای که چه کیفی داره جشن به این قشنگی سانیار عزیزم سلام گل پسر نازنینم، جمعه بیست و هفتم اردیبهشت برای شما یه جشن تولد با تم انگری بردز گرفتیم، اون روز از صبح مامی و بابایی تو رو بردن خونشون تا ما بتونیم برای شب آماده شیم، شب که برگشتی خونه و تزئیناتو دیدی کلی ذوق کردی و با وجود خستگی تا آخر شب که مهمونا برن بیدار موندی و بازی کردی، الهی مامان فدات شه. کادوهات هم نقدی بود که به حسابت واریز شد، اما کادوی مامی و بابایی یه ماشین شا...
29 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک   گل پسر نازنینم سلام، تولدت مبارک عزیزکم ...  سانیار جون ، پارسال این موقع مامان توو بیمارستان بستری شده بود تا تو به دنیا بیای... امروز روز تولد توست. روزی که خدا تو رو به ما داد، روزی که اسم من مادر شد! من هم مادر شدم... با وجود تو، با به دنیا اومدن تو... اصلا باورم نمی شه سانیار من! این یک سال مثل برق و باد گذشت... تو چقدر بزرگ شدی... انگار همین دیروز بود وبلاگتو توی بخش پیش از بارداری ثبت کردم... بعد، بارداری و به سرعت نوزادی و شیرخواری تا امروز که شدی نوپا... سانیارم تو قشنگترین اتفاق زندگی منی ... با همه سختی هاش این یک سال هم گذشت. راس...
24 ارديبهشت 1392

اولین اصلاح سر

سلام پسر عزیزم سانیار جونم، پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ماه من و بابا، شما گل پسرو برای اولین بار بردیم آرایشگاه و موهاتو زدی. آرایشگاه مخصوص کودکان بود و اشتراکم گرفتیم که دیگه انشالا مرتب بری برای اصلاح. یه عکس قبل و بعد از اصلاتو با یه دسته از موهاتم یادگاری دادن بهمون. شما هم خیلی آقا بودی و اصلن گریه نکردی، الهی مامان دورت بگرده. حالا بیشتر مشخصه پسری آخه با اینکه همیشه لباسای پسرونه تنت می کنم هر جا میرفتیم همه فکر می کردن دختری! ... راستی سانیار همون روز صبحش هم با مامان رفتی اداره و کارمند کوچولو شدی! اونجا هم خیلی پسر خوبی بودی عزیزم. خوشحالم اینقدر زود با همه ارتباط برقرار می کنی و راحت بغل همه میری... ببخشید باز وقت ندار...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام پسرم، عزيزم، جيگرم، نفسم امروز روز مادره و من به خاطر وجود تو مادر هستم چه حس قشنگيه، خدا جون شكرت ... صبح كه چشممو باز كردم و بابا شاهين بهم تبريك گفت و چند ديقه بعدش شما بيدار شدي و بهم لبخند زدي حس كردم من چقدر خوشبختم...    سانيار جونم، من دو تا از بهترين و مهمترين اتفاقاي زندگيم روز ولادت حضرت فاطمه بوده: سال 85 عقدم با شاهين و سال 91 شب تولد تو. آرزو مي كنم خدا هميشه شما دو تا عزيزترينامو حفظ كنه و به همه مادرا مخصوصن مامي خوب خودم سلامتي و طول عمر با عزت بده.   *مــــــــــادرم* را... هـــــــــرگز .... ندیدم که پــــــــــــرواز کند...!! زیرا به پایــــش ...  مَـــــــــ...
11 ارديبهشت 1392

ماه دوازدهم زندگيت

سلام به گل پسر عزيزم سانيار جونم، اين روزا ماه دوازدهم زندگيتو مي گذروني و به نظر من هر روز شيرينتر ميشي. عزيزكم، مامان اين روزا خيلي سرش شلوغ تر شده آخه به سر كارش برگشته، البته مرخصيم هنوز تموم نشده بود ولي وقتي ديدم شما با پرستارت اوكي هستيد و منم هر روز بيشتر بهت وابسته ميشم و دوري ازت سختتر ميشه، تصميم گرفتم از اول ارديبهشت برگردم سر كارم، حالا چون ساعت شير دارم، روزي يك ساعت و نيم كمتر وايميستم اما با زمان رفت و برگشتم بازم روزي هشت ساعت ازت دورم، بماند چقدررر برام سخته و هر روز صبح تصميم مي گيرم استعفا بدم بمونم پيشت! مخصوصن كه تقريبن همه حقوقمو بايد بدم به پرستارت، ولي به خاطر آينده و خودته كه باز منصرف ...
9 ارديبهشت 1392
1